صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن

نثر روان «حکایت: سفر»

پاسخ تایید شده
2 سال قبل
2 سال قبل
0

نثر روان «حکایت: سفر»:

حکایت

سفر

روزی پیر ما، با جمعی از همراهان به در آسیابی رسید. افسار اسب کشید و ساعتی درنگ کرد؛ پس به همراهان گفت: «می دانید که اين آسیاب چه می گويد؟ می گويد: معرفت اين است که من در آنم. گرد خويش می گردم و پیوسته در خود سفر می کنم تا هر چه نبايد از خود دور گردانم!»

نثر روان:

يک روز، شیخ و راهنمای ما ابوسعید ابی الخیر، با گروهی از همراهانش به در آسیابی رسید. اسبش را نگه داشت و مدتی، صبر کرد. سپس به همراهانش گفت: آيا می دانید که اين آسیاب چه چیزی را به ما می گويد؟

می گويد: شناخت واقعی همین است که منِ »آسیاب» در حال انجام دادن آن هستم. به هنگام گشتن، به دور خودم، با خودم فکر می کنم و کارهای خودم را مرور می کنم و هر چیزی را که شايسته نیست انجام دهم، از خودم دور می کنم.

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیر

راهنما، مرشد

ساعتی

لحظه ای

درنگ

صبر

معرفت

شناخت

آرایه ادبی:

گِرد خويش گشتن ß   کنايه از کارها و اعمال خود را بررسی کردن


سایر مباحث این فصل